معراج; سير و سلوك پيامبر به ملكوت

پدیدآورمرکز فرهنگ و معارف قرآن

نشریهمركز فرهنگ و معارف قرآن

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 674 بازدید
معراج; سير و سلوك پيامبر به ملكوت

مركز فرهنگ و معارف قرآن

معراج از جمله رخدادهاى شگرف و شگفت زاى رسالت پيامبر است. برخى آن را از معجزات حضرت شمرده اند كه در سايه عبوديت و بندگى حاصل شده و آيات و روايات بسيارى از آن با عظمت و شكوه ياد كرده است. شناخت ابعاد و ويژگى هاى اين سير و سفر معنوى مى تواند سرشار از درس ها و تنبيهات چندى براى همگان باشد. سير و سفرى كه خداوند آخرين فرستاده خويش را به ملكوت مى برد تا با ارايه شگرفى هاى هستى و شگفتى هاى ملكوت جان وى را با حقايق الهى آكنده نمايد و قدرت بى پايان خويش را به وى بنماياند و جايگاه والايش را در ملكوت به او نشان دهد.[1]
معراج ابعاد چندى دارد كه ما در اين نوشتار تنها مى توانيم به گوشه هايى از اين رخداد عظيم اشاره اى داشته باشيم. آن چه براى نگارنده مهم مى نمايد بررسى ويژگى هاى معرفت شناختى و وجودشناختى قضيه است; زيرا اين رخداد آثار معرفت شناختى و وجود شناختى چندى داشته است كه نه تنها در شناخت ابعاد وجودى پيامبر مى تواند براى خواننده مفيد باشد، بلكه از نظر سير تكامل فردى نيز براى كسانى كه خواهان سير و سلوك و معراج وجودى و معرفتى هستند مى تواند كارساز و راهگشا باشد.
پيامبر اكرم در سير معراجى خويش نه تنها از نظر معرفتى به سوى كمال صعود مى كند بلكه از نظر وجودشناختى نيز قابليت هاى خويش را چنان افزايش مى دهد كه به نهان ترين اسرار هستى دست مى يابد و از نظر وجودى به چنان جايگاه مى رسد كه واسطه ميان او و خداوند به زبانى از ميان مى رود و يا به تعبير ديگر چنان از نظر وجودى به خدا و كمال مطلق نزديك مى شود كه به تعبير قرآن به خدا بسيار نزديك مى شود: «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»[2] و به مقام هاى فيض مقدس و اقدس دست مى يابد.
البته ناگفته نماند كه آن چه براى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در سير و سلوك ملكوتى و معراج مشهود شد براى سالكان كوى دوست هم به مقدار ظرفيت، شأنيت، قابليت وجوديشان و به اندازه سير و سلوكشان مشهود مى شود. تنها تفاوت ميان سلوك معنوى و سير آفاقى و انفسى پيامبر با ديگر سالكان در اصالت و تبعيت و نيز در درجه و كيفيت و مقدار شهود آنان خواهد بود.

معراج در قرآن و سنت

قرآن و سنت قطعى مسأله معراج را تا حدودى بيان نموده است. آنچه از آيات و روايات بر مى آيد آن است كه پيامبر دو سير در حوزه و ابعاد زمينى و آسمانى داشته است. سير زمينى وى از مسجد الحرام تا بيت المقدس و سير آسمانى وى از مسجد اقصى تا سدره المنتهى است. آن چه مربوط به سير زمينى است در سوره اسراء و آنچه مربوط به سير آسمانى است در سوره نجم بيان شده است.[3]
قرآن در گزارش خود از سير زمينى پيامبر نخست از تسبيح و تنزيه خداوند آغاز مى كند; زيرا سالك اگر بخواهد معراج كند و سير ملكوت و باطن هستى اقدام نمايد بايد از عالم طبيعت برهد. در كار اين رهايى از ملك و عالم طبيعت، سبوح و قدوس بودن خداوند نقش مهمى را ايفا مى كند. به اين معنا كه در مسأله معراج و سير و سلوك معنوى، سبوح و قدوس بودن خداوند از آن جهت مؤثر است كه هر چه نزاهت و تجرد از عالم طبيعت بيشتر باشد سير و سلوك آسان تر است. بنابراين سالك مى بايست راه تنزيه و تسبيح از عالم طبيعت را طى كند و از عالم طبيعت بگذرد تا از نظر وجودى به مرتبه و شأنيتى دست يابد كه بتواند ملكوت هستى را ببيند.
پس مبدأيى كه سبب فاعلى معراج است سبوح و قدوس بودن خداوند است و اگر خداى سبحان به اين عنوان درباره كسى تجلّى كند عروج نصيب او خواهد شد. علت اين كه صفات تسبيحى خداوند عامل عروج معنوى است نه صفات تشبيهى، اين است كه صفات تشبيهى در عالم طبيعت نيز تجلّى مى كند به خلاف صفات تسبيحى كه ويژه عالم معناست. به اين معنا كه مُلك و طبيعت جايگاه ظهور و بروز صفاتى چون «تبارك» و ديگر صفات تشبيهى[4] است در حالى كه ملكوت جايگاه تجلى نام «سبحان» و ديگر صفات تسبيحى و تنزيهى است.[5]
البته ناگفته نماند كه وقتى خداوند به اسم سبوح تجلى كرد نام هاى ديگر هم زير پوشش آن قرار مى گيرند; چون ذات خدا كه همه كمالات را داراست يكى است[6] هر چند كه مظهر و مكان تجلى نمى تواند همه خصوصيات ذات را ارايه كند; ولى از آن جايى كه با همه گوناگونى اسما و اوصاف خداى سبحان همه صفت ذات هستند و ذات در همه جا هست، پس همه كمالات در همه جاست; بنابراين اگر تفاوتى وجود دارد در ظهور و خفاست نه در وجود و عدم.[7]
بنابراين اگر خداى سبحان با اسماى تشبيهى تجلى كند، ماوراى طبيعت را از مخزن غيب به عالم شهادت تنزل مى دهد و اگر با اسماى تنزيهى تجلى كند عالم طبيعت را به مخزن غيب مى رساند. گاه انسان را به پيشگاه خود بالا مى برد و گاه فيض خود را نزد انسان مى آورد. به نظر مى رسد «وحى» نيازمند عروج وجودى انسان به بالا و نزول شأنى خداوند به حدّ انسانى است تا بتواند مناسخت و هم ترازى وجودى پديد آيد و وحى امكان تحقق يابد. آن چه تنزل مى يابد فيض اوست كه خود را تا مقام انسانيت و هم تراز آن تنزل مى دهد تا به عالم انسانى نزديك شود و فرصت ارتباط ميان خدا و انسان فراهم آيد. از آن سو اين انسان نيز بايد از نظر وجودى و معرفتى عروج نمايد و به كمالاتى دست يابد تا مناسخت و قابليت از دو سوى پديد آيد; زيرا وحى و هرگونه ارتباطى نياز دوسويه است. به سخن ديگر هرگز ارتباط ميان انسان و حيوان برقرار نمى شود مگر آن كه حيوان خود را به مقام انسان ترقى و انسان خود را به مقام حيوان تنزل دهد تا ارتباط برقرار گردد، چنان كه چنين امكانى براى حضرت سليمان فراهم آمد و با مورچه و هدهد ارتباط برقرار كرد و سخن گفت.
به نظر قرآن، مبدأ قابلى معراج، عبوديت سالك است[8] و رسالت و نبوت و ديگر مقام هاى انسان كامل در پرتو همين عبوديت به دست مى آيد نه آن كه خود مبدأ و علت آن باشد. سالك قابل در سايه عبوديت به خداى سبحان نزديك مى شود و از نقص و عيب گناهان منزه مى گردد و به كمال لايق وجودى دست مى يابد، آنگاه به كمال مطلق به اندازه اى نزديك مى شود كه از آن به «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»[9] تعبير مى شود.
با اين بيان دانسته شد كه معراج حقيقتى است كه داراى دو چهره است: چهره اى كه به خدا ارتباط دارد تا با نام سبوح بر عبد تجلى كند; و چهره اى ديگر كه مرتبط به قابل و گيرنده است كه بايد عبد خالص شود; به اين معنا كه تا بنده اى خالص نگردد به عروج دست نيابد. وقتى چنين امرى تحقق يافت عروج امكان پذير مى شود و سالك در اين سير زمينى و عروج آسمانى خويش ملكوت اشيا و هستى را مى بيند و به باطن حقايق آن ها دست مى يابد چنان كه براى پيامبر چنين ديدنى تحقق يافت.[10]

شب، ظرف تكامل و عروج

به نظر قرآن ظرف عروج، شب است;[11] چون شب ظرف زمانى است كه در آن طبيعت نهان گرديده و آسمان آشكار مى شود. آن چه از طبيعت در چشم بوده از ديده پنهان و تنها بى كران آسمان است كه چون رازى از پرده برون آمده خودنمايى مى كند.
شب آن چنان در فرهنگ قرآن اهميت دارد كه خداى سبحان بدان سوگند مى خورد;[12] و مقام محمود و پسنديده اى را به شب زنده داران اهدا مى كند.[13]
اين كه خداوند سبحان براى اصلاح انسان ها به سحر (بخش پايان شب) قسم ياد مى كند، از آن روست كه سحرخيزى خود سبب اصلاح بشر است. هر چند كه براى خداوند شب و روز معنا و مفهومى ندارد، ولى فرصت هاى مناسبى براى انسان هايى است كه قابليت دارند تا به مقام تسبيح در آيند و از مقام تشبيهات روز و طبيعت آشكار رهايى يابند; چون روز انسان را سرگرم مى كند و به كام خويش مى كشد چنان كه در درياى خروشان طبيعت تنها شناگران هستند كه در آن غرق نمى گردند. با اين همه همان شناگران ماهر نيز ناچارند تا پايان روز در آن دست و پا بزنند تا غرق طبيعت نشوند.[14] بى گمان تلاش هاى روزانه و طبيعت تشبيهى نمى گذارد تا جان انسان آرام گيرد و از مقام بى نقص و عيب تنزيهى برخوردار گردد. وقتى شب هنگام مى رسد انسان از درياى خروشان طبيعت با شناى توكل رهايى مى يابد و در ساحل شبِ تسبيح آرام مى گيرد. در سحرگاهان است كه پاها بر جاى محكمِ تسبيحات استوار مى گردد و دريافت هاى استوارى را از ملكوت تسبيحات خداوندى به چنگ مى آورد.[15] به نظر قرآن، به دست آوردن اين دريافت ها و گفتارهاى محكم كه با عمل حضور و خلوص استوار مى گردد، در شب آسان تر است.[16] به همين جهت است كه قرآن كه محكم ترين قول و گفتار است در هنگام شب نازل مى شود[17] و سير زمينى پيامبر و عروج ملكوتى وى در شب اتفاق مى افتد.
به هر حال هر چند كه تكامل در شب و روز امكان پذير و شدنى است، ولى در شب به آسانى صورت مى پذيرد; زيرا انسان در شب از آشفتگى به در مى آيد و در تاريكى شبانه به آرامش روحى و روانى دست مى يابد كه اين امر موجب مى شود تا ارتباطش با ملكوت آسان تر شود; زيرا در اين هنگام از مُلك و طبيعت فراغت و آسايش يافته و فكرش از آشفتگى رهايى پيدا كرده است. در اين هنگام است كه از آن «سبح طويلى» كه در روز و در بيرون وجودى او بر پاست، رهايى يافته و به حضور قلب دست مى يابد. پس اگر كسى در شب نيز گرفتار «سبح طويل» درونى باشد نمى تواند همانند روز از شبش بهره گيرد و به سير و عروج ملكوتى وجودى اقدام كند.

سير زمينى و معراج آسمانى

به نظر مى رسد پيامبر دو نوع سير و سلوك داشته است. يكى سير زمينى و ديگر معراج آسمانى. در سوره اسراء تنها به سير زمينى آن حضرت اشاره شده است. اين سير زمينى نيز از نظر وجودشناختى و معرفت شناختى داراى ارزش و اهميت بسيارى است. در حقيقت مى توان سير زمينى پيامبر را كه از مسجدى به مسجد ديگر بوده است كه خود و پيرامونش از انواع بركات آكنده است، حركت و سيرى در آفاق و انفس دانست. در اين سير ملكوتى زمينى نيز پيامبر با باطن و ملكوت طبيعت و هستى مادى آشنا مى شود و در دو مسجد به شناخت توصيفى خداوند دست مى يابد و خود نيز از نظر وجودى به كمال طبيعى مى رسد.
در سوره نجم، قرآن به سير و معراج آسمانى وى اشاره مى كند كه در آن از حركت افقى و هستى شناختى به حركت و سير عمودى و خداشناسى محض اقدام مى كند. در اين مسير صعودى است كه پيامبر از نظر معرفت شناختى و وجودشناختى به جايگاهى عروج مى كند كه از نظر نزديكى به خدا به «قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى»[18] تعبير شده است. در قرآن جايى كه پيامبر در عروج آسمانى بدان مى رسد به «سدرة» نيز تعبير شده است. «سدرة» جايگاهى است كه احاطه نور غيبى آن را پوشانده است[19] اين نور چنان نورى است كه هرگز در وصف و تشبيه نمى گنجد و پاك و منزه از هر تعريف و تحديد و تبيين است. اگر قرآن از آن به «پوشاننده» تعبير مى كند در حقيقت اين وصف مترادف با «سبوح بودن» است كه مى بايست او را از حدّ و كران و وصف و بيان و تشبيه منزه دانست. بنابراين در سير صعودى نيز مبدأ فاعلى سبوح بودن خداست و هم آن كه او به جايگاهى مى رسد كه مى توان آن را مقام تسبيح ذات دانست. بنابراين پيامبر در عروج آسمانى به مقام تسبيح در مى آيد و خود نيز انسان كامل مى شود كه نمى توان به صفات تشبيهى در تبيين وجودشناختى وى بسنده كرد بلكه مى بايست او را نيز در بسيارى از حالات وجودى تسبيح نمود تا حق آن حضرت را آن چنان كه شايسته و بايسته است ادا كرد. اين هماهنگى ميان خدا و رسولش است كه او را «به مقام محمود و مقام تنزيه» مى رساند و وجود كمالى و به تعبير قرآن «شمس وجودى» را به خود اختصاص مى دهد. از اين زمان (البته مراد زمان مفهوم خاصى است كه با زمان دهرى ارتباط چندانى ندارد.) است كه خداوند نيز از شمس وجود او به همه كائنات افاضه مى رساند و پيامبر به عنوان واسطه وجودى افاضات خداوند به همه كائنات حتى خود فرشته وحى مى شود و به او نيز معرفت مى آموزد و معلم او مى شود. بنابراين پيامبر به عنوان و مقام مظهريت اسم اعظم بدل مى گردد كه تشبيه و توصيف آن را بر نمى تابد و اسم متثأثرى مى شود كه همانند خداوند از ديده توصيف گران و تشبيه كنندگان بيرون است. از همين رو و به جهت تغيير وجودى است كه رسول گرامى توانست در عروج آسمانى خويش به معارفى به صورت بىواسطه دست يابد كه هيچ موجودى حتى فرشته وحى و جبرئيل بدان آگاه نشد و حتى اجازه ورود به آن خلوتگاه قدسى را پيدا نكرد. از آثار و پيامدهاى اين دگرگونى معرفت شناختى و وجودشناختى پيامبر است كه هر سخن رسول خدا از سوى خداوند عين وحى تلقى شده است;[20] زيرا از نظر معرفت شناختى و وجودشناختى به چنان جايى رسيد كه هيچ موجود ديگرى به آن جا نرسيده است. پس نبايد همان گونه كه از خدا درباره گفتار و رفتارش پرسش نمى شود و مؤاخذه نمى گردد[21] درباره گفتار و رفتار پيامبر سؤال و پرسش نشود و آن حضرت بدان مؤاخذه نگردد; زيرا همه اعمال و گفتار و رفتارش الهى است. پس بايد از هر چه كه امر مى كند اطاعت كرد و از هر چه نهى مى كند اجتناب نمود[22] زيرا او جز به وحى مستقيم و امر الهى او نهى نمى كند.

منابع و مآخذ:

سيره رسول اكرم در قرآن، آيت الله جوادى آملى ; تفسير الميزان، علامه محمدحسين طباطبايى ; مجمع البيان فى تفسير القرآن، شيخ طبرسى ; معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز.

پى‏نوشتها:

1 . معراج از ديدگاه قرآن و روايات، محسن اديب بهروز.
2 . نجم/ 9.
3 . نك: الميزان، ج 13، ص 7 ; مجمع البيان، ج 6، ص 447.
4 . ملك/ 1.
5 . يس/ 83.
6 . اعراف/ 180.
7 . سيره رسول اكرم در قرآن، جوادى آملى، ج 9.
8 . اسراء/ 1.
9 . نجم/ 9.
10 . اسراء/ 1 و نجم/ 17.
11 . اسراء/ 1 و فجر/ 4.
12 . فجر/ 4.
13 . اسراء/ 79.
14 . زمل/ 7.
15 . مزمل/ 6.
16 . احزاب/ 70 و 71.
17 . قدر/ 1.
18 . نجم/ 9.
19 . نجم/ 16.
20 . نجم/ 3 و 4.
21 . انبياء/ 23.
22 . حشر ، 7

مقالات مشابه

بررسی پژوهش مایکل سلز دربارة «معراج»

نام نشریهقرآن پژوهی خاور شناسان

نام نویسندهحسن رضایی هفتادر, سیده‌معصومه فاطمی

با پیامبر اعظم (ص) تا معراج

نام نشریهکیهان

نام نویسندهمحمد اکبری

سیمای پیامبر در آینه معراج

نام نشریهمرکز فرهنگ و معارف قرآن

نام نویسندهمحمدکاظم حقانی فضل